
راه کـه میروی عقـب میمــانـم …
نـه بــرای اینکــه نخواهـم با تو هم قــــدم باشـم …
میخواهـم پا جـــای پاهــایــت بگـــذارم …
میخواهـم رد پــایــت را هــیچ خــیابــانی در آغوش نکشـَـد …!!!
تــو تمـامـا” برای منی
من قصه تو را تا ابد اینگونه آغاز میکنم :
یکی بود
هنوزم هست
خدایا همیشه باشد …
میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم.
همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری
اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری
که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم
همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند
کاش می شد …
تمام داستان های دنیا را
از دهان تو بشنوم !
تمام عاشقانه های دنیا را
تو برایم تکرار کنی !
اصلا هر چه تو بگویی زیباست !
می دانی
کاش می توانستم
با تمام وجود
صدایت را در آغوش بگیرم !
می توانم تو را ” مال خودم ” صدا کنم ؟
آن وقت
من اسمم را فراموش میکنم
و تو هم می توانی مرا
” مال خودم ” صدا کنی !
آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای …
که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم
حالا حق میدهی
در شعرهایم
به همین سادگی بگویم
” دوستت دارم ” ؟
من از قبل باخته بودم
مچ انداختن
بهانه ای بود
برای گرفتن دوباره ی دست تو

شاید تو
سکوت میان کلامم باشی
دیده نمی شوی
اما من تو را احساس میکنم !
شاید تو
هیاهوی قلبم باشی
شنیده نمی شوی
اما من تو را نفس می کشم !
مثل هوا در کنار تو ام
نه جای کسی را تنگ میکنم
نه کسی مرا می بیند
من از تمام دنیا
فقط آن دایره مشکی چشمان تو را میخواهم
وقتی که در شفافیتش بازتاب عکس خودم را میبینم

بیا کلاغ پر بازی کنیم
کی پر ؟
روز بی تو بودن پر
دوست داشتن غیر تو پر
عشق جز تو پر
اصلا همه چی پر
فقط تو نپر
صبح است
صبح خیلی زود
و بیدار شده ام تا دوست داشتنت را
زودتر از روزهای قبل
شروع کنم …

لذت دنیا
داشتن کسی است
که دوست داشتنش
حواسی برای آدم نمی گذارد . . .
یه وقتایی فراموش کردن بعضیا
مثل فراموش کردن نفس کشیدنه، درست مثل فراموش کردن تو
عاشقم باش و کنارم بمان
بگذار آوازه ی عشقمان چنان در شهر بپیچد که روسیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند

در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام
سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام . . .

شعر و شور و عشق به من باز می گردد . . .

کمی سبز و کمی هم آسمانی ست
شده متن تمامی خبرها
دو چشمت سومین جنگ جهانی ست !

از من دلیل می خواهند نازنین
چشمانت را قرض می دهی !؟

دیشب به حضورت غزلی ناب سرودم
گفتند که چه داری از این هستی دنیا ؟
گفتم که رفیقی هست همه بود و نبودم . . .

سه نقطه میشوی در شعرهایم !

چه حقیرست این زمستان ، با تمام سرمایش . . .

گاهی پشت پلکهای تو
روی شانه من بخواب میرود . . .

هر وقت دلت هوای باریدن داشت / برگرد بیا شانه من منتظر است . . .

موسیقی بیکلامیست ، که روانشناسان
برایم تجویز کردهاند . . .

چه قهر باشیم چه آشتی
اصل درست این است که عزیزان ما در خانه ی دل ما جای دارند . . .

از دست تو خواهم برآرم فریاد / در پیش نگاه تو زبانم بسته است . . .

نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت و تو تنها در من
می بینی ؟
چه در همیم و تنها ؟


نه این که روز
نخواهم
نه
اما حسادت ماه برایم
جالب است . . .

قبلا توسط یه نفر دیگه قیمت گذاری شده بود !

تو مثل مسافری که دیرش شده است / من مثل چراغ قرمز نیمه شبم !


کوله ام غرق غم است ، آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند ، عده ای کور و کرند ، اندکی هم پکرند
و میان رفقا ، عده ای همچو شما تاج سرند . . .

ارزش دوست به وفاست ، ولی ارزش تو به اندازه تمام دنیاست . . .

درختان دلم را گرم کردند
“زرد” ، “قرمز” ، “نارنجی”
زمستان در راه است
تو میتوانی دلم را گرم کنی ؟
درختان فقط پاییز را دوام آوردند


شاید
روزی با تو چشم در چشم شدم . . .

به اینست که وقتی تو نیستی
خواب از گلوی چشمانم پائین نرود
لبخند بر لبانم جاری نشود و
دستانم مدام بهانه ی تو را بگیرند !

هر وقت دشمن دیدم یعنی دارم راهو درست میرم !

جای خون …
فکر تو میپاشد به دیوار !

ﺑـﻪ ﻓـﺎﻟﮕﻴــﺮ ﺑﮕــﻮ :
ﺭﺩِ ﭘـﺎﻫـﺎﻱ ِ
ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨـــﺪ

وقتی فاصله ی بین انگشتانم
با انگشتان ” تــــو ” پر میشود . . .

چه سنگین شده این شال گردن
دارد بغضم را در گلو خفه میکند . . .

100بار میشود پلک زد
60بار میشود گفت “دوستت دارم” . . .

همه با هم میگوییم سیب و دوربین های عکاسی را فریب میدهیم
تا پنهان کنیم آن اندوه موروثی را پشت آن لبخند مصنوعی !

هر بار که نگاهت به سمت من
می افتــــــــد
بار دیگر مومن میشوم
به دین تو . . .

دست هایم
وقتی
لمس آغوشَت را
هر شب فقط
خواب می بینند…

زرد می شوم ، وقتی می شنوم ” دوســــتش داری ”
چهار شنبه سوری راه انداخته ایم…
ســـرخی ِ تو از من ، زردیِ من از تــــو
همیشه من می سوزم و همیشه تو می پــــری . . .
مثل گل های ترک خورده کاشی شده ام !
درد بی درمان شنیدی؟
به چه مشغول کنم
زندگی بسیار کوتاه تر از آنست
جنس دلتان از چیست ؟
هیچ وقت نگفت دوستت دارم
سیر نمی شوم
و خداحافظی
گفت: هیچکس از دوری نمرده !
دوستانم ،گهری بی همتا..!
روزها اول صبح ؛
به درودی دل خود گر م کنیم..
و چه زیباست، کنار یاران ،
خنده بر صبح زدن ..!
زندگی را به صعود و به خوشی چسب زدن..!
تا که باشید شما …
زندگی بستر امنیت و اظهار خوشیست..
پس کنارم باشید،همراهان
چون که یکدست ندارد آوا..
مهرتان افزون باد ..
تا ابد پاینده..
سرخوش و سر زنده..!!
سلام….دلتون خوش
به چشمـﮯ
وابسته کن،
نه دستت را
به گرماے دستـﮯ
دلـــــــــخوش…
چشمها بسته میشوند و
دستــها مشت میشوند…
و تو مـﮯمانـﮯ و
یک
دنــــــــیا
تــــــــــنهائی…
نزدیک، بی خطر،بخشنده، بی منت …
دیوانگیم بالا زده..
نه سکوت نه موسیقی..
نه هیچ چیز و هیچ چیز دیگر…
این دیوانگی را تسکین نمیدهد.. جز عطر تنت لعنتی….
ﯾﮑﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺑﺎﺷﻪ،
ﯾﮑﯽ ﺑﺘﺮﺳﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺪﻩ.
ﺳﻌﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺖ ﻧﮑﻨﻪ،
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯿﺸﯽ:ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺪﻩ
ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﺭﺳﯿﺪ؟
ﻗﺸﻨﮕﻪ: ﯾﻬﻮ ﺑﻐﻠﺖ ﮐﻨﻪ،
ﯾﻬﻮ . . . ﺗﻮ ﯼ ﺟﻤﻊ .. ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻬﺖ ﻫﺴﺖ.
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﻨﻪ،ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺁﺭﻩ …
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ!!!
ﻣﯽ ﺷـــﻮﺩ ﻗﺒﻠـــــﻪ ﮔــﺎﻩ ﻟﺒـﻬــﺎﯼ ﻣــــــﻦ
ﺑـــــــﻮﺳﻪ ﻫــﺎﯾـــــﻢ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺟــﺎ ﺣﻮﺍﻟـــــﻪ ﻣﯽ ﮐﻨـــــﻢ
ﻧﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ!
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﻋﺸﻘ ﺒﺎﺯﯾﻤﺎﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺳﯿﺎﻩ ﺷﻮﻧﺪ،
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺟﺪﺍﯾﯿﻤﺎﻥ ﺷﺮﻁ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ!
ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ
ﻟﺬﺕ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ ﮔﺮﻡ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ !
ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ !…
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ،
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﺯﻧﺪﮔﯾﺖ ﻣﯽ
ﺷﻮﻧﺪ …
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ، ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ …
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ” ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ” ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ !…
ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ “ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ”
ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ” ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ
ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ !…
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺕ ” ﺩﺳﺖ” ﺑﺰﻧﯽ !!
و بی هیچ عجله ای ،
از سفر زندگی خود ، هم اکنون لذت ببر …
و برای کسانی که در زندگیت هستند ، وقت بگذار ،
چراکه آنها همیشه حضور نخواهند داشت … !
×
×
بـــــِـــگو بـــِ دَرَکــــــ کــــِ مُشــــــکلاتـ حَـــــل نمیـــــــشــَن … ツ
↻ﻧﻤـــــﯿﺪﺍﻧِﺴـــــﺘَﻢ ﻣﮕـــــﺮ
ﺩَﺭﺩ ﻫــَــــــﻢ ﺯﯾﺒــــــــﺎ ﻣﯿــــــــﺸﻮﺩ ؟
ﺁﻫـــــﺎے ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯے … ﻧﻮﺷــــــــﺘِﻪ ﻫـــــــﺎﯾــــــــﻢ✍
ﺩَﺳـــــــٺ ﺧــــــــﻮﺩﻡ ﻧﯿﺴـــــــﺖ ﺩِﻟـــــــــــــﻢ
ﻣﯿـــــــﻨﻮﯾــــــــﺴَﺪ ﻭ ﻣـــــــَـــــڹ… ﻓﻘﻂ
ﻧــــــــﮕﺎﻩ ﻣـــے ﮐﻨــــﻢ . ﻭ ﺣــــﺴــــﺮﺕ
ﻣــــےﺧــــﻮﺭﻡ ﺑــــہ ﻋــــﺒﻮﺭ ﺭﻭﺯﻫــــــــﺎﯾﻢ ﻭ ﺩﻏــــــــﺪﻏﻪ
ﻫــــــــﺎے ﻓـــــــﺮﺍﻣــــــﻮﺵ ﺷــــــــﺪﻩ ﺍﻡ …
ﺷــــــــﺎﯾـــﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺗــﺮ ﻣــــــے ﺷـــــﺪﻡ ﻓﻘــﻂ ﻭ
ﻓﻘـــﻂ … ﺍﮔــــــﺮ ﻣﯿــــﻔﻬـــﻤـــﯿﺪے…
ﺣﺮﻓـــــــﻬـــــــﺎﯾـــــــﻢ ﺑﻪ ﻫـــﻤــــﯿـــڹ ﺭﺍﺣﺘـــــــے
ڪہ مے ﺧــــﻮﺍﻧــــے ﻧـــﻮﺷــــتہ ﻧﺸــــــــﺪﻩﺍﻧـــــــﺪ …✍
ﺩﺳـﺖ ﺧـــﻂ ِ ﮐــﯿـﺴﺖ !
ﮐﻪ ﺑــﻮﺳــﯿـﺪﻧــﺶ ،
ﺳـﺠــﺪﻩ ﯼ ﻭﺍﺟــﺐ ﺩﺍﺭﺩ !
ﺑــﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧــــﺎ
ﺑــﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺮﻓـــــﺎ
…
ﻟﻌﻨﺘﯿﺎ ﺁﺩﻣﻮ ﻣﯿﺒﺮﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾـــﯽ ﮐــــﻪ ﻭﺍﺳـــﻪ ﺍﺯ ﺑﯿــﻦ ﺑُـــﺮﺩﻧـﺶ ﺍﺯ ﺫﻫـﻨـﺖ
ﻭﯾــــﺮﻭﻥ ﺷــــــﺪﯼ …
ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ،ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ!
ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺖ،ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ!
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﻣﯿﮑﻨﺪ!
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﮐﻢ ﻣﺤﻠﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ!
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﺪ!
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ ﺁﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﻮﺩ!
ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﯾﮏ ﺍﺩﻡ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ!!!
هــزاران رمــز و راز ِ نــی
بـســی رنـج و ســتم در پــی
خُشــا دسـتــی کــه نـاز آرد
صـدایــی در فــراز آرد
هجــوم بـاد و طــوفـان نیـســت
نفــیـر مــرگ انســان نیـســت
همــه هــم قــد و هـمســاننـد ، بــزرگــی نیـســت
درون دیــده ، خــاری نیـســت
نفــیـر مــرگ و مــاری نیـســت
مــرا از وحشــت طــوفـان ، مــلالــی نیـســت
صـدای قیــل و قـالــی نیـســت
در اینـجــا ، در هــوای عشــق بـایـد زیـســت

نه در انبوه تصاویر و تعابیر سیاه
زندگی خواهم کرد
پشت یک پنجره ی باز شده رو به عبور،
در دل غربت یک دانه ی پنهان شده در بستر خاک،
مثل یک ذرّه ی رقصنده به موسیقی نور
فارغ از ثانیه هایی که مرا می پویند،
فارغ از خاطره هایی که مرا می جویند،
زیر امنیّتِ بی منّتِ یک سنگ سپید
با صمیمانه ترین واژه ی ابراز امید
در تنِ تُردترین ریشه که لمسم کند از عمق زمین،
نور خواهم نوشید
شور خواهم پاشید
خالی از وسوسه، افسوس، فریب.
بی تعلق به زمان..بی تعلق به مکان
من در آغوش پر از مهر زمین
من در آرامش بی خدشه ی خاک
تهی ازبغض و پریشانی و درد
زندگی خواهم کرد….
فقــــــــــــــط مـــی خوابــــــــــــــــم
که بیــــــــــــــدار نبـــــــــــــــاشم
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
مواظب خودت باش…
_چشم آقایی…
وایسا بینم دخترجون ، انگار جدی گرفتیا
تنهایی کجا..؟ هــا ..!
میفهمی من مردتم،مرد یعنی غیرت…
پس خودم میبرمت…
دستمم محکم بگیر
تا همه بدونن صاحب داری
والا…^_^
- ۱۳ ۱۰
- ۰ نظر